معرفی کتاب من او را دوست داشتم
چقدر باید بگذرد تا آدمی بوی تن کسی که دوست داشته را از یاد ببرد و چقدر باید بگذرد تا بتوان دیگر او را دوست نداشت. کتاب من او را دوست داشتم پس از مجموعه داستان دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد نخستین رمان خانم آنا گاوالدا نویسنده فرانسوی است که توسط انتشارات قطه ترجمه و چاپ شده است.
در این کتاب ضمن توصیف احساسات و عواطف آدمی به زیبایی مفهوم بدیعی از عشق و دوست داشتن ارائه می گردد. چندان که در پایان خواننده همزمان با قهرمان داستان از خود می پرسد “چه کسی حق اشتباه کردن را به من می دهد؟ چه کسی جز خودم؟”
من او را دوست داشتم داستان انتخاب هاست. داستان احساساتی است که ساده و بی اهمیت انگاشته می شوند اما با گذشت زمان عمق و تاثیرشان در زندگی قهرمان و خانواده اش پدیدار می گردد.
قهرمان داستان زنی است رها شده و درمانده که در اوج احساس تنهایی و طرد شدگی با مردی جدی و خشن همراه شده، در رازش شریک می شود و خواننده را نیز با خود همراه می کند. در پایان خواننده با نویسنده کتاب، همداستان می شود.
بخش هایی از کتاب
در بخشهایی از کتاب میخوانیم:
«زندگی حتی وقتی انکارش میکنی، حتی وقتی نادیدهاش میگیری، حتی وقتی نمیخواهیاش از تو قویتر است، از هر چیز دیگری قویتر است. آدمهایی که از بازداشتگاههای کار اجباری برگشتند دوباره زاد و ولد کردند، مردان و زنانی که شکنجه دیده بودند، که مرگ نزدیکانشان و سوخته شدن خانههایشان را دیده بودند، دوباره دنبال اتوبوسها دویدند، به پیش بینیهای هواشناسی با دقت گوش کردند و دخترهایشان را شوهر دادند، باور کردنی نیست اما همینگونه است. زندگی از هر چیز دیگری قویتر است.»
«همین است! من یک بادبادک هستم، اگر کسی ماسوره را نگه ندارد، پرواز میکنم، میروم… و تو … جالب است، اغلب به خودم میگویم تو به اندازهی کافی قوی هستی که مرا نگه داری و به همان اندازه باهوش هستی که بگذاری بپرم، گورم را کم کنم…
-چرا این چیزها را میگویی؟
-دوست دارم بدانی
-چرا حالا؟
-نمیدانم…. خیلی عجیب است که کسی به آدم بگوید از با تو بودن احساس خوبی دارم؟
-نه اما چرا الان این را به من میگویی؟
-چون بعضی اوقات فکر میکنم تو متوجه نیستی که ما چه شانسی داریم.»
دوست دارم با تو باشم چون هیچوقت از با تو بودن خسته نمیشوم. جتی وقتی با هم حرف نمیزنیم. جتی وقتی نوازشم نمیکنی. حتی وقتی در یک اتاق نیستیم، باز هم خسته نمیشوم. هرگز دلزده نمیشوم. فکر کنم به خاطر این است که به تو اعتماد دارم. به افکارت اعتماد دارم. میتوانی بفهمی چه میگویم؟ همه آنچه در تو میبینم و هرآنچه نمیبینم را دوست دارم. با این همه ضعفهایت را میدانم. اما احساس میکنم همین نقاط ضعف تو و نقاط قوت من هستند که با هم سازگارند. ترسهای مشترک نداریم. حتی پلیدیهای ما به هم میآیند.
سرمای زمستان، سوناتی در کنج آتش شومینه، قطره اشکی که بر گونهی زنی جوان جاری میشود. دو دختر بچه که به خواب رفتهاند. مردی که در سکوت شبی بی ماه خود را فرو میریزد. راز میگشاید. و زندگی چقدر باید بگذرد تا آدمی بوی تن کسی را که دوست داشته از یاد ببرد؟ و چه قدر باید بگذرد تا بتوان دیگر او را دوست نداشت؟ حق اشتباه ترکیب بسیار کوچکی از واژهها، بخش کوچکی از یک جمله، اما چه کسی این حق را به تو خواهد داد؟ چه کسی جز خودت.
«هر از گاهی این صدا را درون خود نشنیدهای؟ صدایی که یادت میآورد به اندازه کافی مورد دوست داشتن واقع نشدهای؟»
«ترجیح میدهم تو امروز خیلی رنج بکشی، تا اینکه همه عمرت، همیشه کمی رنج بکشی.»
و بقیه ماجرا…
برای اطلاع از تخفیف های جدید، ما را در اینستاگرام دنبال کنید.
پیشنهاد مطالعه:
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.